و این سان* بود که خشم و غضب اطرافیان مرا بگرفت که از چه روی "بالا به تاریخ" نمی کنی؟ و رعب آنان سخت اوفتاد و اکنون می کنم به شب رسانی (به روز نرسیدم) قربة الی الله...

*برادر ناتنی ای کیو سان

و عده‌ای هم بالاتفاق بر این نظر اجماع داشتند که: "خجالت بکش" و آن قدر اصرار کردند بر این خواسته که به ناچار کشیدم. او هم کشید و دعوا شد! و از قدیم و ندیم گفته بودند که دعوا از گیس و گیس کشی شروع می شود و من هم تاکید کرده بودم که بهترین نقاشیم گل زنبقی بود که در ده سالگی کشیدم اما به خرج کسی نرفت.

عده‌ای از دوستان هم در این میان ما را به شدت از نظرات شفاهی خود بهره‌مند کردند: -دیگه اونجور نمی نویسی. – چه جوری؟ - یه جور دیگه می نویسی. – یعنی چی؟ - یعنی یه جورایی شدی!   ممنونم. توضیح کاملی بود.

حالا خلاصه از همین جا خدمت آن عده عرض می کنم که این صغرا بود حالا کبرایش را ببین! تازه از چله در آمده! من به رابطه شصت و شیش و کیشمیش کاری ندارم. ولی به مضرب یازده همان اعتقادی را پیدا کرده‌ام که به شش داشتم. اصلا بچه که بودم "دَ بیس سی چل" را با شصت و شیش تمام می کردم. اگرچه شصت و چهار مهم‌تر است اما کلا دنباله، همگراست.

و واقعیت را بخواهید یا نخواهید فرقی نمی کند ولی واقعیت این است که همیشه پاره خط نیست. گاهی هم نیم خط است. آن سرش توی هوا ول است. مهم نیست کجا تمام می شود. یا اصلا تمام می شود یا نه. مهم این است که باید به حال خود رها شود. مثل جمله ای که با سه نقطه تمام می شود اما تمام نمی شود.

و بیشتر از این اگر واقعیت را بخواهید باید رجوع کنید به فصل آخر کتاب "الآلوچة مع الکلوچة فی کوچة البغلی تنتظر السرکاریّون".

و البته بررسی های زیادی کرده‌ام. چند سالی است دارم در آزمایشگاه شخصی‌ام روی این موضوع کار می کنم. بسانِ مو آشفته‌ی عینک قطوری در فضای نیمه تاریک آزمایشگاهی پر از ظرف و لوله و مواد ساعت‌ها وقت گذاشته‌ام. جا به جا کرده‌ام. کم و زیاد کرده‌ام. انفجارها داشته‌ام! اما آخر سر فقط به یک نتیجه رسیدم و آن هم اینکه " آدم خودش باید عاقل باشد!"

و هنوز سئوال این جاست که چرا؟ واقعا چرا؟! باید بگویم چون که زیرا. و دلیل دیگر این که قورباغه هم هر چند وقت یکبار پوست می اندزاد و لباس نو بر تن می کند! اگرچه دوران نقاهت به طول انجامد. برای اطلاعات بیشتر دوست داشتید می توانید رجوع کنید به داستان کرم و قوری، هر چند که ربطی نداشته باشد!

من چیزی را انکار نمی کنم. تکذیب نمی کنم. تایید هم نمی کنم. این کاغذها و تشکیلات را هم جمع کنید. من زیر چیزی را امضا نمی کنم. بی خود هم سعی نکنید اعتراف از من بگیرید. این چسبندگی ها به من نمی چسبد! این طوری شده و آن طوری شده به من نمی چسبد. شاید "به سرش زده" "پاک خل شده" یا همچین چیزهایی بچسبد. اما از آن یکی برچسب ها نمی چسبد. هم می خورم! از این مراسم طلایی رنگ و همین حالا و تیر و بن بست و این‌ها که لب هایشان را جمع می کنند و می گویند: "هوشکو منو دوس نداره" بدم می آید! محو باشد بهتر است. از پس چند تا فیلتر بلور همه نمی فهمند توی عکس چه خبر است. کسی هم شاکی نیست. به طفره رفتن هم ربطی ندارد. این جور بهتر است. خیلی بهتر است. تلاش شما هم برای گرد و خاک به پا کردن بایّ نحو ٍ کان بی نتیجه است! انتظار هم سازنده است!!! مشکل دیگری هم اگر هست با روابط عمومی تماس بگیرید! همین.

 

ستاد اطلاع رسانی آلوچه و حومه

 

onhphtz....

 اگر متن فوق (یا زیر) را برعکس می‌بینید، کلیک راست کرده و سپس گزینه Encoding را انتخاب نکنید چون ربطی به آن ندارد. سپس کلیک چپ کنید و بعد کلیک راست کنید و این کار را ادامه دهید تا ماوستان دچار مشکل فنی شود.
راه حل دیگر برای رفع این مشکل این است که مانیتور را چپه کنید و بخوانید.
اگر فکر می کنید مانیتور دچار صدمه می‌شود بر روی دستان خود قرار گرفته و به صفحه مانیتور نگاه کنید.
اگر دستانتان خسته شد می توانید به حالت عادی نشسته، بدون تکان دادن سایر اعضا کله‌تان را 180 درجه بچرخانید و بخوانید.
اگر گردنتان شکست، مشکل خودتان است. می‌خواستید هر کاری من می‌گویم نکنید.
اگر هنوز هم مطالب را برعکس می‌بینید، قطعا مشکل از خودتان است. از دوستان خود بخواهید که آنها هم به این متن نگاه کنند (و بگویید که فقط افراد نظر کرده آن را درست می‌بینند) می‌بینید که همه موضوع را انکار می‌کنند و نوشته ها را درست می‌بینند!* پس سریعتر با پزشک خود تماس بگیرید. ( اگر آنها هم مشکل شما را داشتند، بگویید روش های بالا را امتحان کنند و منتظر حرکات عجیب غریب از آنها باشید. در این قسمت می‌توانید کمی بهشان بخندید. بعد به اتفاق هم به پزشک مراجعه کنید.)
اگر باز هم بعد از طی همه این مراحل مطالب را چپکی می‌بینید.... اصلا کی به شما گفته بخوانید؟ هان؟ مجبورتان که نکرده‌اند دل دردهای خصوصی مردم را بخوانید. والا!

* نکته انحرافی: متن فوق (یا زیر) فقط برای کسانی که به آلوچه ارادت دارند برعکس نشان داده می‌شود!

کلا شاعر می‌فرماید: چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.

ش. م. ۲۵/۰

خبر:
 آمریکا چندی پیش اعلام کرد:
"ما رسما از بهبود اوضاع در کشور ایران ناامید شدیم و دیگر امیدی به اصلاح قانون کپی رایت در این کشور نیست. البته ما ایرانیان را از خدمات رایگان محروم نمی کنیم، بلکه با روشی بهتر به هویتشان لگد می زنیم و کلا آنها نادیده می گیریم. سیاست ما این است که این کارها را یواش یواش می کنیم تا وقتی که زیر بار فشار کاملا له شوند. ما هر کار دلمان بخواهد می کنیم چون می‌خواهیم زورمان را به رخ بکشیم. حرفیه؟!"
البته آمریکا به این صراحت و تفصیل این حرف را نزده. بلکه فقط با حذف کشور ایران از لیست کشورها در فرم ثبت ایمیل یاهو  این پیغام را داده!

انعکاس خبر:
به نظر بعضی ها این اشتباه سهوی بوده و کسی که داشته لیست کشورها را وارد می کرده یک لحظه عینکش جا به جا شده و ایران را ندیده! به اعتقاد این دسته از افراد باید برای یاهو یک عینک بزرگ خریداری کرد تا کشور ایران را روی نقشه جهان ببیند!
عده دیگری در اعتراض به این کار پرچم آمریکا را سوزاندند و خاکسترش را به باد دادند و یکبار دیگر خاطر نشان کردند که: مرگ بر آمریکا !
عده ای دیگر هم که کلا بی خیال بابا! حالا مگه چی شده؟
اما عده ای که این وسط به غیرتشان برخورده دارند یک بمب صلح آمیز! می سازند. این بمب ربطی به انرژی هسته ای ندارد! بلکه فقط با لینک کردن یک صفحه در اعتراض به این مطلب هست. هرچه تعداد این لینک ها بیشتر شود، page rank آن در گوگل بالاتر می آید، تا حدی که وقتی کلمه yahoo mail جستجو شود اولین لینک مرتبط این سایت باشد. (مشابه کاری که برای arabian gulf انجام شد.) می دانید که در درجه بندی سایت ها از نظر گوگل، تعداد لینک های داده شده به یک سایت پارامتر مهمی در نتایج جستجوست. به این می گویند بمب گوگلی و یکی از بهترین راه ها برای کسانیست که فریادشان در دنیا به جایی نمی رسد!

تحلیل: 
شاید کسانی که پایه گذار این اعتراض بوده اند، هدفشان اعتراض به یکی از بزرگترین پورتال های اینترنتی یعنی یاهو بوده، اما واقعا چه انتظاری می توان داشت از برخورد چنین سایت هایی با کشوری که ساده ترین قانون یعنی "کپی رایت" در آن رعایت نمی شود؟ 
اما اگر به این نکته توجه کنیم که این کار فقط اعتراض به کسانی نیست که در آن ور آب این کارها را می کنند، بلکه اعتراض به سیاست کسانی است که در این ور آب زمینه چنین کارهایی را فراهم میکنند و با شنیدن این خبرها ککشان هم نمی گزد، آن وقت این کار به جا و حتی ضروری به نظر می‌رسد. فراموش نکنیم که بی توجهی به مسئله کپی رایت و دیگر مسائل حوزه IT عواقب بدتر این هم خواهد داشت.
با توجه به این نکته من فکر می کنم لینک کردن این سایت وظیفه هر وبلاگ نویس ایرانی است. (خصوصا با توجه به اینکه سایت "بلاگفا" به تازگی rank بالایی در سطح جهانی پیدا کرده و می تواند کمک زیادی به این مطلب بکند.) شاید از این راه بتوانیم به جهانیان بفهمانیم که ملت ایران از این که این طور مورد بی توجهی واقع شود رنج می برد و خواهان رعایت قانون در کشورش است. شاید!

بد نیست نگاهی هم به اینجا بیندازید.

پی نوشت:
1. برو اون ور داد می زنما !
2. اصولا یک چیزهای دیگر می خواستم بنویسم، اما با این مساله که مواجه شدم ترجیح دادم فعلا به این مطلب اشاره کنم تا بعد. به زودی با مطالبی جفنگ تر از پیش به روزم!
3. مراتب تقدیر و تشکرم را از همه شرکت کنندگان در مسابقه پست قبل، در کامنتها به حضور منورشان پرتاب کرده ام.

ش.م. : 5/0 !

) ان شاءالله که عبادات همه مقبول باشد و در راستای تقویت اراده گامی بلند برداشته باشند. شکر خدا بنده هم در این ایام خلوص عجیبی پیدا کرده بودم. به لطف این ویروس آنفولانزا، گوله گوله اشک بود که از چشمان و دماغم سرازیر می شد. اصلا هر کس می دید هنوز روضه نخوانده اشکم سرازیر است، غبطه می خورد به حالم و شدیدا التماس دعا می گفت. همه مانده بودند که این دیگر چه اندازه خلوص و خشوع به درگاه احدیت است که شبانه روز آدمی این چنین گریان باشد. خلاصه عجیب حالی بود. کم کم داشتم جزء بندگان مقرب می شدم که ناگهان حالم خوب شد و ویروس کذا رفت که رفت!

 

) یک پسربچه شیطان ده یازده ساله که مدام در حال ورجه وورجه است و یک روز توی هفته می‌رود دعوای شلنگ آبی با اون کوچه‌ای ها و با پاک کن و بند پرده شیشه می‌شکند و هر دو دقیقه یک بار در مورد هری پاتر و فوتبال نظرخواهی می‌کند (تمام وردهای اجق وجق هری پاتر و همه مشخصات بازیکنان لیگ‌های برتر اروپا را حفظ است) و روی صندلی بالانس می‌زند و کف اتاق شیرجه معلق می‌زند و با مداد لامپ می‌شکند و در بهترین حالتش ادای یک بچه مظلوم را در می‌آورد، آیا چگونه می‌شود خطش را خوش کرد؟!

 

) چرا هیچ کس نگفت این لینک دانلود فیلم بوگومس بوگومس که سمت چپ در ستون صدای وبلاگ گذاشته‌ام نصفه نیمه کار می‌کند. هان؟! چرا همه‌تان اسکرول را می برید پایین که تازه ببینید کدام لینک را می‌گویم؟!
لینک را عوض کردم. هر کس ندیده خودش از دیدار آن جینگولی سه ساله انگلیسی محروم شده.

 

) جریان این بازی های وبلاگی هم شده، جریان این سریال های ماه رمضان. (چون موازی است از قانون جمع جریان ها تبعیت می کند.) همچین که دیدند مردم از دو تا جن و پری و فرشته و شیطان خوششان آمده، بدو بدو رفتند الیاس را ساختند. حالا این بازی ها هم یک زمانی در شروع جذابیت داشت آن هم به دلیل فراگیرشدنش. حالا هر جا می روی می بینی یکی بازی راه انداخته که چیزترین چیزی که تا به حال چیز کرده ای چیست و چرا؟ حداقل پنج مورد نام ببرید!

بر این اساس بود که تصمیم گرفتم من هم از خودم چند تا بازی تراوش کنم. البته نوعش کمی متفاوت است:

1. " قایم باشک وبلاگی". به این ترتیب که من می روم چشم می گذارم، شما هرکاری دلتان خواست بکنید. یعنی هر چی دلتان خواست تو کامنت ها بگویید. بعد من مثلا یهو مچتان را بگیرم. گفتنی است این بازی بیشتر جنبه مزاح دارد.

2. این بازی که "بگرد پیدایش کن" نام دارد به این صورت است که سه قسمت کوچک (در حد نقطه) از وبلاگ را لینک کرده ام به یک عکس. شما باید با گرداندن ماوس در اقسا نقاط وبلاگ، این سه جا را کشف کنید و و کلمه رمز را در کامنت بگویید تا یابندگان مشخص شوند. کلیه برندگان می توانند یک سیم کارت "از کی تا حالا" به قید قرعه برای خودشان تهیه نمایند. گفتنی است این مسابقه اصلا سرکاری نیست و حوصله مخاطب را می طلبد.

3. بازی آخر که به "هُُب کامنتی" معروف است، روال آن به همان ترتیب بازی هُب 5 تایی است. یعنی کسانی که کامنت های مضرب 5 را می گذارند باید در کامنتشان حتما قید کنند: "هب". هرکس هم نگذارد می سوزد و از دور مسابقات خارج می شود. گفتنی است این بازی جنبه مزاح ندارد. گفته باشم!

بدین ترتیب از تک تک شما دعوت به عمل می آورم برای شرکت در بازی های فوق الذکر.

 

ب.ت.چ.ن. : دست خودم نیست. پاییز که می آید گلابی ها گم می شوند.

 
ش.م. : 0/۷5


با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما روزه دار عزیز، حواس شما را به دیدن عکس های زیر پرت می‌کنم.

.

.

.

 

طاقت داری برو بقیش ببین!طاقت داری برو بقیش ببین!

طاقت داری برو بقیش ببین!طاقت داری برو بقیش ببین!

طاقت داری برو بقیش ببین!طاقت داری برو بقیش ببین!

طاقت داری برو بقیش ببین!طاقت داری برو بقیش ببین!

.

.

.

 

لازم به ذکر است تصاویر فوق فقط جهت تقویت اراده و تقویت مبارزه با هواهای نفسانی و قبولی بیشتر روزه (!) قرار داده شده است. و هیچ قصد و غرض و مرض دیگری در کار نبوده. فلذا سعی کنید حتی‌الامکان در ساعات روز و پیش از افطار مراجعه و یا حتی به دوستان خود معرفی کنید!

با تشکر از همکاری شما.

 

 

 

پی 1 نوشت: دیده‌اید وقتی آدم روزه است، هزار جور افکار و هوس های عجیب سراغش می‌آید و چیزهایی که تا به عمرش هوس نکرده بود هوس می‌کند و وقتی از کنار مغازه هایی که انواع و اقسام خوراکی ها دارند رد می‌شود دلش هوس خیلی چیزها می‌کند و وقتی می‌خوابد خواب هزار و یک جور خوردنی می‌بیند و برای افطار هزار جور نقشه می‌کشد که چی بخورد و موقع سحر از ترس این که مبادا گرسنه یا تشنه بماند هی یک لقمه یا قولوپ! اضافه می‌کند و اصلا فکر همین که تا غروب چیزی نباید بخورد باعث می‌شود از همان موقع احساس غش و ضعف کند (معلومه دارم خودمو می‌گم؟) و با هر بوی ملایمی که می‌آید هوایی می‌شود و ساعات و دقایق مانده تا افطار را حساب می‌کند (خودتی) و خلاصه همه خوراکی ها جان می‌گیرند و جلوی چشمش رژه می‌روند؟

دیده‌اید؟

به این می‌گویند: توهم گرسنگی!

 

 

 

پی 2 نوشت: عاطفه های خود را تحریک کنید ولو به قدر یک لیتر بنزین! چرا که اساسا مشکل مداد و پاک کن عده ای با بنزین حل می شود!

 

 

 

شمارش معکوس : یک

 

 


فاتحه نوشت: و "رضوان" نام ملکی است که در ماه رمضان درهای بهشت را می گشاید... چهل روز گذشت...

 

 

با سلام. به وبلاگ ام جی شیش دات بلاگفا دات کام خوش آمدید.

 

لطفا برای دریافت اطلاعات بیشتر شماره (1)

برای دریافت اطلاعات کمتر شماره (2)

برای دریافت اطلاعات کلا! شماره (3)

برای اتصال به اپراتور دوم تلفن همراه، به همراه صدها جوایز ارزنده، از کی تا حالا؟! شماره (4)

برای آگاهی از آخرین اطلاعات شاخصه های بورس و قیمت اجناس به خصوص زولبیابامیه شماره (5)

برای دریافت بنزین آزاد و کارت باهوش ِ سوخت ِ سرقتی شماره (6)

برای دریافت مجموعه کامل سریال جواهری در آشپزخانه شماره (7)

برای آگاهی از فایل سیستم های لینوکس(vfs - ext2) و مهندسی معکوس با استفاده از ابزارهای Source navigator، Understanding، Imagix و Crystal به منظور استخراج معماری فایل سیستم با دیدگاه bottom-down به همراه لیست کامل system call ها در لینوکس شماره (8)

برای ارتباط مستقیم با عمو پورنگ شماره (9)

و برای سرکار گذاشتن ملت که چقدر صفا داره شماره های 1 تا 9 را جمیعا وارد کنید.

 

 

[بی خود به خودتان زحمت ندهید که فکر کنید که فکرهایتان را بکنید که به طریقی به صورت غیر مستقیم و با لحنی آمیخته به لطافت به طوری که به شخصیت کسی خدشه وارد نشود، سئوالی مطرح کنید که به نحوی حاوی این سئوال باشد که : تو هنوز آدم نشدی؟! چون هنوز آدم نشدم. مرسی.]

 

 

یک اصل کلی هست که می‌گوید: هر کس گاگول* باشد همه جا آدم‌های گاگول سر راهش سبز می‌شوند. (یعنی برای مثال حتی اگر داری توی خیابان صاف صاف مثل بچه آدم راه می‌روی، حتما باید یک چلمنگ آسمان جُل به تورت بخورد) می‌گید نه امتحان کنید!

حالا من نمی دانم چرا این قبیل اتفاقات همیشه باید سر من فرود بیاید. (خودتی!) حالا کدام قبیل اتفاقات، عرض می‌کنم. یعنی عرض نمی‌کنم. عمرا عرض‌کنم. دهه، من بشینم عرض کنم که شما بخندید؟ نه جانم. ابدا. فعلا در خماریش بمانید. (تا بعدا که حشیش ها از مرز برسه)

 

حالا گذشته از این مسائل، چند وقتی است پدیده های تلفنی عجیب غریبی پیش می‌آید. به نحوی که افسوس خوردم ای کاش ضبط می‌کردم و من هم برای خودم دم و دستگاهی راه می‌انداختم. ملت علاف سرچ می‌کردند و هی می‌آمدند از وبلاگ دانلود می‌کردن، آمار وبلاگ بالا می‌رفت! که حالا توجه شما را به متن این مکالمات جذب می‌کنم.

 

(تصور کنید ساعت 1 شب که آدم دلش هزار راه نرفته (امشب ساعت بیست) می‌رود، یکی زنگ بزند.)

- هائو!

- بله؟؟

- منیبثقیزشصاجضوتب %$#!@&^&@ !

- جانم؟!

- هائو...

- فکر کنم خیلی اشتباه گرفتید!

- ^*&#$@~!پوفر$خهراکو^%فعقل&*$ داسیز%@# !

- به جان شما، من یه کلمه هم از حرفاتون نفهمیدم. اینجا ایرانه. الانم ساعت یک شبه. روشنه؟

- بوق بوق بوق...

 

فکر کنم بلغارستانی بود.  بدجوری کلمات را بلغور می کرد!

 

 

این یکی آخرش بود:

- بله

- الو سلام. آرش هست؟

- علیک سلام. نه خیر اشتباه گرفتید.

- الو؟ آرش نیست؟

- عرض کردم اشتباه گرفتید آقا. کری؟

- نه اشتباه نگرفتم!

- د! آقا من میگم اشتباه گرفتید. عجب آدمیه ها

- الو… صدا میاد؟ من با آرش کار دارم.

- چیزه… آرش رفت بیرون. گفت ساعت 9 شما بیاین این جا!

- من ساعت 9 بیام اونجا؟؟؟

- بله بله. ساعت 9 بیاین این جا. رو به روی چیز… پارک!

- چیزه… من اشتباه نگرفتم؟ با آرش … این شماره…

- نه درست گرفتید! تا تو باشی حرف گوش کنی!

- ام… فک کنم اشتباه گرفتم… ببخشید…

- نه به جون شیش تا بچم درست گرفتی! مگه با آرش کار ندارین؟…

- بوق بوق بوق …!

 

پوف!

 

 

ــــــــــــــ

* این کلمه عاریت است.

 

پ. ن.  آدمیت تنگدل است. یک قورباغه هم در گلویش گیر کرده.

 

ش. م.  دو  

 


 قناری‌های این حیاط کوچک درست یک هفته است که نمی‌خوانند. مرغ عشق ها خزیده‌اند کنج قفس. "تکویر" عبدالباسط، فضا را پر کرده. انگار لا‌به‌لای شاخه‌های درخت مو می‌پیچد و به آسمان می‌رود. آن قدر عمیق و حزین است که آدم را می برد تا ژرفای یقین به هر آنچه ماورای این جهان است؛  و اذا الشمس کورت. و اذا النجوم انکدرت...
بوی گلاب، بوی حلوا، بوی غم...

 
نمی‌خواستم اینجا از تو بگویم، خاطری آزرده شود...
اما...
شاید کسی گذرش به اینجا بیفتد و برایت هدیه‌ای بفرستد. برای تو که می دانم آن‌جا جایت خوب است.  مگر وقتی کسی را به مهمانی دعوت می‌کنند، از او استقبال نمی‌کنند؟ می گویند کسی که در مجلس مولایش اباعبدلله رفتنی شود، دعوتش کرده‌اند. می گویند کسی که از خانه خدا آمده باشد تا چهل روز آمرزیده است...

نمی‌دانم چه بگویم. هفت روز گذشته ولی هنوز بغضی ناتمام، مرا به یاد خاله‌ای مهربان می‌اندازد...

زود بود برای رفتن، زود...

WHY

 

همین نزدیکی ها...

 

 

شهر کوچکی است. یکی از همین شهرهای اطراف تهران. اطراف که می گویم راه دوری مقصودم نیست. کافی است چیزی حدود بیست کیلومتر از مجلل ترین خانه های تهران فاصله بگیری، تا برسی به خانه هایی که دیوارهایش عریان است. آجر و سنگ و سیمان بی قاعده و تشریف در هم آمیخته تا چهار دیواری بسازد. خانه های کوچک، کوچه های تنگ و باریک و درهایی که عصرها به کوچه باز می شود و بچه ها و زن ها این جا و آن جا جمع می شوند.

 

شهر ظاهری موجه دارد. در نگاه اول به نظر نمی رسد در تقسیم بندی جغرافیای پول، آن را ذیل "مناطق محروم" بیاورند. اما به قول کسی: "این روزها دیگر کمتر فقر را در کوچه و خیابان می‌بینی، فقر در پستوی خانه ها پنهان شده". توی همین خانه های کوچک که به ظاهر چیزی کم ندارد – اگرچه در نهایت سادگی باشد- کافی است پای درد دل مردمانش بنشینی، تا آن فقر خزیده در پستو را بیابی.

 

نزدیک یک ساعت است توی ماشینیم. می رسیم به محله ای که به آن می گویند: عمارت! عمارتی که نمای خانه هایش کولرهای آبی است و رخت های آویزان و مشتی خرت و پرت که از ایوان و بام سرک می کشد!

کوچه بوی نم می دهد. در فلزی رنگ و رو رفته ای به رویمان باز می شود. فاطمه سادات تازه عروس است. دختری مثل همه دخترهای پایتخت با همان آرزوها و آمال. با این تفاوت که زندگی کوچکش به این جا سفر کرده.  "سید قاسم نمی توانست تهران خانه اجاره کند." خانه ی کوچک و آراسته ای دارد؛ اگرچه خیلی چیزها را ندارد.

چند ساعتی می نشینیم و حرف می زنیم ...

 

وقتی بلند می شویم، شب سایه اش را روی شهر کشانده. این جا هم شب همان شکوه را دارد. برای شب فرقی نمی کند کجا باشد. همه جا همین عظمتِ عمیق و تاریک را نشان می دهد. از راننده آژانس می پرسیم تا شهر (تهران) چقدر می بری؟ می گوید تا اول شهر 6000 تومان، تا آن سر شهر 12000 تومان. سوار می شویم. می گوییم چرا این قدر گران؟ می گوید وقتی بنزین لیتری هشتصد تومان آزاد خریده ام، کمتر از این نمی توانم ببرم.

- مگه سهمیه ندارید؟

- ای بابا خانم، این حرفا مال تهرانه. ما ثبت شده ایم. کد داریم. اما هنوز سهمیه ما رو ندادن. به این زودی ها که به اینجا رسیدگی نمی شه.

 

مُسن است. ته ریش سفیدش رنج سال هایی را نشان می دهد که به قول خودش پی یک لقمه حلال بوده. چهره ای مهربان دارد. حرف هایش به دل می نشیند:

- خانم، اگه یه ماه قبل بیان بگن تو کی هستی، شغلت چیه، چقدر بنزین می خوای، بیا این سهمیه ت، بعدش سهمیه بندی کنن ما اعتراضی داریم؟ اما با این وضع، این همه گذشته هنوز به تاکسی ها و آژانس های اینجا رسیدگی نشده، خوب معلومه هیچ کس براش صرفه نداره. تمام تاکسی های اینجا خوابیدن. فقط کسایی مثل ما که آزاد می خرن می تونن کار کنن.

 

مکثی می کند. به کوچه ای اشاره می کند:

- این کوچه رو می بینی؟ تو همین کوچه پریشب یکی از راننده ها سکته کرد. افتاد تو خونه. از کار و زندگی افتاده بود. از کجا بیاره بده زن و بچش؟ سکته کرد افتاد تو خونه. یکی دیگه از این خطی ها هم چند شب پیش تر ته عمارت سکته کرد مُرد. کی می فهمه داره به مردم فشار میاد؟ برای پولدارا که فرقی نمی کنه. ما داریم تاوون میدیم.

 

دهانم قفل شده. باورم نمی شود چقدر ساده می شود زندگی را از آدم ها گرفت. وارد جاده می‌شویم. آسمان را نگاه می کنم. تنها چند ستاره بی رمق چشمک می زنند. نمی دانم چه بگویم. کمی دیگرکه برسیم، انعکاس نور برج های بلند شهر، همه چیز را از یادمان می برد.

مرد آهی می کشد. انگار که نمی داند از کدام دردش بگوید:

 

- ما هم یه روزی تموم می کنیم. خلاص. زندگی هم دیگه سهمیه بندی شده.

 

 

 

 

پی نوشت: نمی خواستم داستان بگویم. نمی خواستم حتی انتقادی کنم. فقط می خواستم بگویم وقتی زیر کولرهایمان می نشینیم، جوری تصمیم بگیریم که زندگی مردم سهمیه بندی نشود. همین.

 

 

پنج

جواهری در تهران:

- چشم بادامی جان، برو برای آشپزخانه قصر کمی مرغ و گوشت بخر.
- آه بانوی من! مرغ و گوشت خیلی گران شده بانوی من.

- اشکالی ندارد. برو کمی حبوبات بخر.
- آه بانوی من! حبوبات هم گران است بانوی من.

- پس برو کمی میوه بخر.
- آه بانوی من! میوه هم گران شده بانوی من.

- لااقل برو از آن باغ هایمان در اطراف شهر میوه بیاور.
- آه بانوی من! بنزین سهمیه بندی شده بانوی من!

- پس ما چه غلطی بکنیم؟!
- آه بانوی من! نمی دانم بانوی من! می توانیم سر مردم را با سریالمان گرم کنیم بانوی من!

 

کار من شده گرفتن سوتی های گزارشگرهای فوتبال:

- ... و توپ از خط طولی زمین، از کنار دروازه بیرون میره!
- ... پاس می کنه روی دروازه... !
- طبق گفته سرمربی، تیکتاک این تیم... !
- توپ از بالای دروازه خیلی می گذره!!


الگوریتم MD5 Hash 
کاری که می کند این است که تمام داده را - هر چقدر که باشد - توی 128 بیت می چپاند و بیرون می دهد. یک جور رمزنگاری. اگر می شد برای ترافیک از این الگوریتم استفاده کنیم یعنی در خیابان های پر تردد، ماشین ها را هش کنیم، بفرستیم توی پورت سریال ( در این جا پورت سریال همان خیابان است) و بعد در مقصد دیکود کنیم، خیلی خوب می شد. فقط حیف که عدد با ماشین یک کم فرق می کند. یعنی بعد از دیکود ممکن است هیچ سرنشینی زنده نباشد!

 

یک جور حس نیوالکتروزاسیون آمیخته با سماجت یک موجود یک دنده ی حرص دربیار با سُس اضافی!


جمله ی معروفی هست توی تاریخ که می گوید: "اسکندر! کتابخانه ها را دریاب؛ کتاب نویس از کتاب خوان بیشتر است." فکر می کنم دیگر وقتش باشد من هم به نوبه خودم  این جمله را به تاریخ اضافه کنم: "آلوچه! اینترنت را دریاب؛ وبلاگ نویس از وبلاگ خوان بیشتر است!"

ـــــــــــــــــــ

پاوبلاگی: دیدین این کتابایی که حرف اول اولین پاراگراف رو بزرگ می‌نویسه؟ درست مثل وقتیه که تلویزیون رو روشن می‌کنی و یهو داد می‌زنه، چون نفر قبلی به هر دلیل یا مرضی تا آخر زیادش کرده بوده. بعدش کم که می‌کنی میشه ادامه پاراگراف. مگه نه؟! (صداتو بیار پایین)

 

هذیان 2

سالی یه بار هذیون. مشکلی که نداره؟ می دونم. می شناسمشون. حتی یه بار یکیشون دیدم. ولی من زدمش رفت. خواب نبودم. نمی فهمه داره چیکار می کنه. شوخی نیست. جدی هم نیست. مگه صفر و یکه؟ باید سنگ به سرش بخوره. ولش کن. ولی تازه شدم دو سال پیش. بادبادک دیدی؟ ما به چیزی قائل نیستیم. حتی نمی دانیم به چه چیز قائل هستیم. همینه دیگه. دلش خوشه. امشاسپندان. باید شروع کنم سر و ته بنویسم. هر جایی که بخواد صاف و صوفش می کنه. ربودن؟ فکر می کنه داره توی جاده میره. ولی داره خودش می سازه. یه آدم خوب که خیلی هم خوب نیست. مثل تفاله های قهوه. خیرش به دیگران نمی رسه. دوئل. آخرش همینه. ولی منم نمی دونم. ریرا. به ساز من برقص. ده تا تغییری که توی ده سال کردی. کیک قهوه ای. نباید می خوردی. مثل چشمه است. باید شمرد. نه من حالم خوبه. بهتر از وقت هایی که همیشه خوب بودم. شب و ماه. نوشتم. لذت نمی برم دیگه. فکر می کنم تا همین جا بسه. حوصله بچه بودن هم ندارم. دهکده دیوونه ها. بزرگ باش و فکر کن. نشونم بده. دو. فاصله اش بیشتر و بیشتر میشه. این جوری خیلی بهتره. قالب که متفاوت باشه مجسمه ها فرق می کنه. پلورالیسم. کثرت در وحدت. از این مشت اراجیف. باور کن فرق داره. کدوم سقف؟ دیگه آخراشه. حرفی نیست. قول میدم. از این بهتر میشه. زوریخ. مونیخ. مثل قانون چهارده. برو. جوهرش خشکه. منم میام. نقطه خودش گذاشته میشه. چقدر فرق کرده. دمپایی. اولین چیزی که دیدم. تمومش کنیم؟ به این چیزها نیست. حتی به این صخره بزرگ. اهداف بزرگ. موج. ولش کن این حرفا رو. بریز تو یه گونی بذار سر کوچه. بخند. حتی اگه تمام وجودت ناراحته. تفسیر تک تکش من باید بگم. هذیون هم هذیونای قدیم...

FPGAVR

بنزینی

نوچ! فایده ای نداشت. آن قاطر بیچاره مفلوک را گذاشتم این جا بلکه ملت با دیدنش تحریک شوند و به عنوان اعتراض قاطرهای خویش را به خیابان بیاورند. ولی هیچکس ککش نگزید. فقط یک عده رفتند پمپ بنزین به آتش کشیدند! واقعا که! دفعه بعد یادم باشد اگر گوسفندی دیدم ازش عکس بگیرم!

ضرب المثل:

- هر که باکش بیش، بنزینش بیشتر. هر که گردنش کلفت تر، سهمیه اش بیشتر

- گربه دستش به سوخت نمی رسید، بنزین رو سهمیه بندی می کرد! (ربطش، دیگه به من ربطی نداره!)

- هر کی ماشین می خره، توی صف بنزینش هم وای میسه!

- به روباه گفتند: شاهدت کو؟ گفت: کارت سوختم!

- چرا عاقل کند کاری، که بنزین را کنند سهمیه بندی؟! چرا عاقل دهد رأیی ...

شعر:

- بیا تا گل برافشانیم و ترقه در بانک اندازیم / پمپ بنزین را آتش زنیم و طرحی نو دراندازیم (؟!)

- مرا با بنز و بنزین کاری نباشد / ز کارت سوخت هم یاری نباشد
 "نیارید بیرون ماشین شخصی" / تو می گویی مرا گاری نباشد؟!
(به من چه که وزن نداره!)

- اسب و پالان و زینم کجا بود / کارت و ماشین و بنزینم کجا بود
  توی این هیری ویری ِِ عاشقی / قصه‌ی فرهاد و شیرینم کجا بود!
(ربط این دو بیت هم به خودم مربوطه!)

پیام کوتاه:

 - عروسی: - آیا بنده وکیلم که شما را با مهریه صد و ده لیتر بنزین و تعداد چهارده کارت سوخت هوشمند به عقد دائم ... درآورم؟ - عروس رفته گاز سوز کنه!   پاتختی: - یک بشکه بنزین سوپر از طرف عموی عروس خانم!

  - فيلمهاي در حال اکران : به خاطر 1 ليتر بنزين - من ترانه 1000 ليتر بنزين دارم - رستگاري قبل از ساعت 12 امشب - رايحه خوش بنزين - ب مثل بنزين -علي بنزيني - بنزيني ها - بازي بنزين - مرد بنزيني - پسر بنزين فروش - دو کارت با يک بنزين- بنزين فصل- مي خواهم بنزين بزنم! - ديشب بنزين زدم آيدا- سفر به پمپ بنزين- بازگشت بنزين- از ميدون تا پمپ بنزين- دزدان بنزين- سالهاي سهميه بندي

کنکور:

- نوع سهمیه داوطلب:    - خانواده شهدا      - جانباز      - ایثارگر        - بنزین

- کدام یک باهوش تر است؟   - الاغ              - شتر         - ربات         - کارت سوخت!

 نتیجه گیری اخلاقی:

- گیرم که رفتم قاطر خریدم، از کجا معلوم یونجه سهمیه بندی نشود؟!

 

غیربنزینی

+ هووووووووووووف! خدا را شکر این و آن و آن یکی تمام شد. ولی هنوز این و این و آن مانده که نگرانش هستم!

+ گاهی وقت‌ها خیلی دلم می‌خواهد حالم به هم بخورد ولی نمی‌دانم چرا نمی‌خورد.

+ معتاد؟ نه. حتی دیوانه هم نبود. زبانش می گرفت، حرکات دستش عجیب بود، اما مطمئنم دیوانه نبود. خواهش عجیب و نامعقول! چاره دیگری نداشتم؛ اما می دانستم اولین نفری هم نیستم که دلش را می شکنم...
هنوز هم هست. هر شب می ایستد همان جا شاید یکی قبول کند. یکی می گفت: همه را برق می گیرد تو را چراغ نفتی! راست می گفت. اما چراغ نفتی اش، نفت نداشت. خاموش بود...

+ همیشه همین طور است. یکهو وسط حرف می‌زند پرانتز باز می‌کند که معمولا هم بی ربط است. حالا بیا و راضی‌اش کن پرانتز را ببند! 

 + خوشحالم و می خواهم به تو تبریک بگویم. چون می دانم مادر شدن زیباست. و می دانم مادر شدن در روز مادر حس زیباتری دارد. و می دانم مادر شدن در روز ولادت مادر دو عالم، زیباترین است! مبارکت باشد.  این کوچولو به جمعمان اضافه شد!

 

ش. م. : هفت!

rest

هان؟ چیه؟ چشه؟ خره دیگه! خر ندیدین؟ دلم می خواد این عکس بذارم. خوب خرم دل داره. ببین چقدر معصومه. انگار با آدم حرف می زنه. اصن خودش گفت ازش عکس بگیرم بذارم تو وبلاگم. مشکلیه؟!

Taking The Risk

چشم هایش


+ داشتم به این فکر می‌کردم که اگر قرار بود کسی تک تک چیزهایی را که نمی‌دانست بداند، یعنی بداند که چقدر چیز نمی‌داند، به نوعی نابود می‌شد. چون مسلما به ازای هر چیزی که می‌دانست، یک چیزی هم نمی‌دانست و اگر می‌دانست که نمی‌دانست، همدیگر را خنثی می‌کردند. آن وقت می‌شد مجموعه‌ای از ندانسته‌ها. که وجود همچین موجودی کلا زیر سئوال می‌رود! پس اصلا نمی شود بداند که نمی‌داند. یعنی مصداق ندانسته‌ها را بداند نه به صورت کلی. "آن کس که نداند و بداند که نداند"ی هم که شاعر می‌گوید، فقط حسی از ندانستن است. چون اگر علم بود منطقا منجر می شد به انفجار آن موجود! پس... هیچی اصلا!


+ خیلی بسیار خوشحالم که 99% ملتی که با جستجوی کلمه‌ای به این وبلاگ می رسند، قیافه‌شان شبیه گلابی می شود وقتی یک مطلب بی ربط می‌بینند! البته بنده قصد و غرض و مرضی ندارم ها! فلسفه این کار این است که موتورهای جستجو بیشتر به فکر جستجوی کانسپچوال (مفهومی- محتوایی سابق) باشند و به این ترتیب خدمتی به بشریت کرده باشم!
تا اینجا بالاترین آمار مربوط به انرژی هسته ای و مشتقات آن بوده : انرژی هسته ای / کتاب انرژی هسته ای / فیلم انرژی هسته ای (یه کم صبر کنی خودم دارم یک فیلم می‌سازم: "من انرژی هسته ای 15 سال دارم!") / چند شعار در مورد انرژی هسته ای / توضیحاتی درباره انرژی هسته ای / تاریخچه انرژی هسته ای / پدر و مادر انرژی هسته ای کیست؟ () / انرژی هسته ای چقدر است (از گوجه که می دونم ارزون تره!) / چگونه انرژی هسته ای بدست آوریم (زمینُ بکن می رسی!) / ...

البته پاراگراف این پست کار خودش را کرد! (به دلیل مسائل اخلاقی از شرح بیشتر معذوریم!)
اما مواردی هست که واقعا انسان را متحیر می کند:

- دلم گرفته به خاطر تو : شرمنده من متوجه نبودم!
- الگوریتم جاروبرقی : این دیگه از کجا اومده؟!
- طرز تهیه انواع کمپوت : کمپوت گلابی رو فقط بلدم
- انشا در مورد صرفه جویی : دست بردار نیست
- مارهای آدم خوار : ؟!
- سایت تخصصی شلوار : به جون خودم فکر نمی کردم کسی یه روز اینو سرچ کنه
- عزیزم دوست دارم :
- خیلی بی وفایی : بالاخره تکلیف ما رو روشن کن؟!
- قوانین بسکتبال : بوخودا من بلد نیستم!
- زندگی سخته : خوب حالا دیگه چرا سرچ می کنی؟!

+ لازم نیست این قدر لب و لوچه‌ت رو کش و قوس بدی وقتی میگی: نوستالوژی! باشه بابا. خیلی حالیته. ولمون کن!
 
+ کسی که ازدواج کرده بعد طلاق گرفته بعد ازدواج کرده بعد طلاق گرفته بعد... غلط کرده بیاید دانشجو شود! چرا استثنای سیستم را در نظر نگرفتید؟! نگذار دهنم باز شود که خودت... ! تنها استثنایی که توی سیستم در نظر نگرفتیم، وجود اساتید با بیماری روانی حاد بود!

+ می‌دانستید من فیلسوفم؟! نمی‌دانستید دیگر. چون نمی‌دانستید "فیلو" به زبان یونانی می‌شود: دوستدار و "سوکو" هم یعنی انجیر و افلاطون انجیر زیاد دوست داشته و به او می‌گفتند: "فیلوسوکو" و بعد به مرور تبدیل می شود به فیلسوف (philosophically) و این لقب از آن زمان به بعد فیلسوف‌ها داده می شود.
به من چه، رادیو می‌گفت!


ش. م. : نُه!

پیـانـو

 

. . .


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ. ن. ۱:
آدم یک مدتی که آدم نبیند، یادش می رود آدم چه بوده و باید باشد. ولی وقتی آدم ببیند، تازه می‌فهمد آدم چیست. علاوه بر آن خودش هم آدم نیست! ای کاش آدم این قدر دور و برش آدم‌هایی نبودند که آدم نیستند. ای کاش آدم‌ها این قدر کم نبودند. ای کاش آدمیت گم نبود...


پ.ن. ۲:
شباهتی که بین نمایشگاه کتاب امسال و نمایشگاه رسانه‌های رقمی (دیجیتال سابق) به چشمم آمد این بود که هر دو غرفه‌های قشنگی داشتند!
(من حرفی در مورد توی غرفه‌ها حرف نزدم ها! پس فردا گیر ندید که گیر میدم. گفته باشم!)


پ.ن. ۳:
از نظر من خیلی هم ابلهانه نبود. یعنی خوب ممکن است کمی خنده دار باشد اما مطمئنا دلیل بر عاشقی نیست. از پله های پل عابر پیاده بالا رفتن که عیبی ندارد؟ پایین آمدن هم که مشکلی ندارد؟ خوب من فقط یادم رفت از خیابان رد شوم! در حقیقت از همان طرف که بالا رفتم از همان طرف پایین آمدم. خیلی هم کیف داد. چون پله برقی بود. گیج هم خودتی!


پ.ن. ۴:
کلمات و ترکیبات خیلی تازه:
- یک بار دیگه چپ چپ نگاهم کنی، می‌گیرم "امنیت اجتماعی"ت می کنم ها!
- همسایه رو به رویی ما خیلی "امنیت اجتماعی" ندارد!
- مگر خودت "امنیت اجتماعی" نداری که به امنیت اجتماعی من کار داری؟!
- عزیزم، صورت زیبایت "امنیت اجتماعی" مرا دارد به هم می‌ریزد!
- اگه غذاتو نخوری به "امنیت اجتماعی" میگم بیاد ببرتت ها!
- ...

پ. ن. ۵:
نمی‌دانم چرا همه زبان های برنامه‌نویسی که با پ شروع می شوند (پاسکال، پرل، ...) اول مرا یاد یک عینک مربع با قاب مشکی و بزرگ می اندازند و بعد مو به تنم سیخ می کنند. واقعا چرا؟!!

پ. ن. ۶:
با کلمات درهم ریخته زیر یک جمله بسازید:
من، امتحانات، خاک، زدم، بیشور!، استاد، اوضاع، چرا، بیست خرداد، پروژه، از، ترم، نفهم!، کرد، کارآموزی، ایشالا، هیری ویری ، الاغ!، بشکنه، همه جوونا.


ش. م. : ده!

پـیـتـزا


سلوم!  (-> این روزها هر چه کلمات شکسته تر باشند ارتباط نزدیک تری با مخاطب برقرار میشود!)


بنده به عنوان یک آلوچه لهیده از همه کسانی که مرا شرمنده لطف خود کردند، اعم از وبلاگ نویسان کامنت گذار (کلبه خانوم، آقا حمید، نیکا، بهاره، کلبه دنج، آقا سجاد، حمید آقا، دیوار، کوچک کویری، ع.ش.ق. ، متین، سورنا، خانوم کوچولو، شلغم فروش خندان، آقا ممد و سلطان بانو، ماهی گیر، نجمه، نرگس، لوس، پینکی، مهندس زهرا و ...)، وبلاگ ننویسان کامنت گذار (نقطه، تیله، فیتیله، سبز، sisa، ...)، وبلاگ نویسان کامنت نگذار (!) و وبلاگ ننویسان کامنت نگذار ( متاسفانه آمار دقیقی از این دسته از خوانندگان در دست نیست. و چیزی که در این مدت بیش از هر چیزی مرا در شگفت فرو کرد، همین مساله بود؛ یعنی آشکار شدن تعدادی از خوانندگان پنهان وبلاگ:  - عمه ام میگه چرا دیگه وبلاگ نمی نویسی؟  -جانم؟   - آخه عمه ام همیشه وبلاگتُ می خوند!! ) و سایر اقشار جامعه مِن جمله قشر فرهیخته ی ملت و هم چنین کلیه نامبردگان و نامنبردگانی که مرا در نوشتن این وب نوشت یاری کردند (چی می خواستم بگم؟ آهان) تشکر می کنم!

من جیداً با تک تکتان دست دوستی فشار می دهم و بر این فشار می افزایم تا دستتان له شود و درس عبرتی شود برای سایرین.
رئیس جمهور سابق هی می گفت که چه ملت شریفی هستید ها، هی باور نمی کردم! من از صمیم گلب به همه شما معلّقم!

 البته این بازگشت اصلا به این معنا نیست که سر عقل آمده ام! در حقیقت سعی می کنم که عاقل باشم. تلاش که دیگر اشکالی ندارد؟! به قول شاعر هم وطن: 
    کلنگ از آسمان افتاد و نشکست                  وگرنه من همان خاکم که هستم!

هم چنین طلب شفای عاجل می کنم برای همه شترانی که از بیابان فرار کرده اند و این طور به مُخشان فشار آمده! (برای حمایت از آلوچه اینجا کلیک کنید!)

زیاده عرضی نیست.  (این جمله را معمولا کسانی می گویند که دو ساعت فک زده اند!)

 ستاد اطلاع رسانی آلوچه و حومه



پ.ن. : اگر هنوز هم به دنبال ربط سابجکت ها هستید، باید بگویم رسما استخدام شده اید! (سرکارید!)

ب. چ. ن.* : رفت!

_____________
* به تو چه نوشت!

بگذار این بهار ابری بگذرد...

اهم! اوهوم! سلام!

 

صبر کنید تا همه چیز را توضیح دهم. از دوستان عزیزی که با جارو و ملاقه و دمپایی به استقبال آمدند تقاضا می کنم با رعایت فاصله قانونی بایستند!

 

راستش را بخواهید موضوع این نیست که من در تصمیم خود شک کرده باشم، یا زبانم لال ملت را سرکار گذاشته باشم یا از این قبیل حوادث!

ولی حقیقتی که به آن رسیدم این است: که حقوق یک وبلاگ تنها به صاحب آن وبلاگ مربوط نمیشود. بلکه خوانندگان هم به نوعی دارای حق می شوند. یعنی این طور نیست که بنده نوعی! (رجوع شود به کتاب آلوچه و انواع آن) بیایم در یک وبلاگ را تخته کنم و خوشحال و خندان دستم را بکنم توی جیبم (حالا به شما چه که سوراخ است!) و بروم پی کارم! به عقیده من هر کدام از خوانندگان وبلاگ، حقی بر آن پیدا می کنند که به همین راحتی نمی شود آن را نادیده گرفت. شاید مثال خوبی نباشد اما درست مثل یک شرکت خدماتی است که به دلایل کاملا موجهی به صورت ناگهانی بسته شود .در این حالت مشتریان آن حق اعتراض دارند.

 

البته این موضوع اثبات شده که اصولا اگر حقی هم در میان نباشد، با تلقین کافی می توان آنرا در حقوق مسلم فرد فرو کرد:– این حق توئه آزادی داشته باشی! – این حق توئه که ایرانی باشی! – این حق توئه که هر غلطی دلت خواست بکنی! - این حق توئه که وقتی شوهرت داد زد بزنی در گوشش! – این حق مسلمه توئه که انرژی هسته ای داشته باشی!

 

(از دوستان عزیزی که جوگیر شده اند و فریاد "آلوچه لهیده حق مسلم ماست!" سر می دهند، خواهش می کنم احساسات خود را سرکوب کنند!)

 

بنابراین اصول جوانمردی و مروت، به من اجازه نداد که با احساسات پاکِ کلفت تر از گلِ شما این چنین بازی کنم! می دانید که امید من به شما مردم شریف پرور است. (حتی شما!)

 

بالواقع به دلایل کاملا ناموجهی! تصمیم نوشتن در اینجا را نداشتم، اما چه کنم که بسیاری از سران ممکلت (سازمان حمایت از آلوچه های دوران، ستاد وبلاگ نویسان علاف، ائتلاف آزادی خواهان قورباغه ای، فراکسیون انتلکتوئل های کچل و ...)  و حتی عده کثیری از آن ور آب (به انضمام نظامیان انگلیسی که این ور آب بودند!) به صورت مستقیم و غیرمستقیم درخواست ادامه این وبلاگ را داشتند و معتقد بودند که در صورت تعطیل شدن آن، میزان چرت و پرت های منابع فارسی اینترنت به صورت قابل ملاحظه ای کاهش می یابد. که این مساله بسیار تاسف و تألم مرا برانگیخت!

 

باشد که پُتکی بر سر ما فرود آید و ما باز در این جرگه درآییم!

 

برمیگردم.

ولی...

هیچ!

 

تا اطلاع ثانوی:

 

ساری!

و عشق، عروس شهر قورباغه ها بود؟!

نقطه. سر خط

وزیر راه و فاضلاب و کشاورزی، امروز بوق صبح به وقت دارقوزآباد بیل احداث سرویس بهداشتی عمومی را در عمق زمین فرو کرد. وی با اشاره به نقش بهداشت در سلامت روانی جامعه، فرار مغزها را مشکل بزرگی دانست و گفت: ایدز بیماری خطرناکی است.

در این مراسم عده ای از اهل ادب و تربیت به شعرخوانی و مدیحه سرایی پرداختند.

...

چی؟!

گیر ندهم به مملکت؟

باشد!

 

نقطه. سرخط

اگر بار گران...

 قلم را به دست می گیرم و تهش را می جوم، بلکه مقدمه ای به ذهنم برسد:

چند وقت پیش سوار یک وسیله نقلیه شده بودم که تا خرخره پر شده بود از بشریت! در آن هیری ویری که نمی دانستم دستم در جیب خودم هست یا بغل دستی! یک شخص بسیار بیزی! کنارم داشت از پشت گوشی داد و بیداد می کرد که فلان چیز را ببر فلان جا! اصلا انگار نه انگار که در هم فشرده شدیم و دارد در گوش من داد میزند! مساله فقط به همین جا ختم نشد. چند لحظه بعد دیدم که با آن یکی دستش یک گوشی دیگر گرفته و دارد تقلا می کند یک پیام کوتاه ارسال کند! مساله به این جا هم ختم نشد. چون با همین گوش های خودم شنیدم که از توی کیفش صدای یک موبایل دیگر در آمد! جل العجایب!

چه ربطی داشت؟!

بگذریم...

 

نقطه. سر خط

به پایان آمد این...

از حکیمی پرسیدند: چه نواری گوش می دهی؟ فرمود: نوار غزه!

شده حکایت همان! حالا چه حکایتی خودم هم نمی دانم! به قول شاعر مادر مرده: بنشین لب جوی و گذر موش ببین! آن هم به چه گندگی! والا! کی گفته بیایید خزعبلات مر ابخوانید؟! به زودی من عبرت روزگار می شوم. پس عبرت بگیرید تا مایه عبرت نشدید! این آخر سالی ببین چه بلایی سرمان آورده اند! نه این که فکر کنید قیافه ام شبیه این شده ها!

اصلا می دانید چیست؟ وقتی آن روز شنیدم که او داشت در مورد آن چیز تلفنی با او حرف می زد، تازه افتاد که بله، این دوست اوست و قضیه این طوری است. آدم وقتی یک ارتباط بین دنیای مجاز و واقعیت پیدا می کند بی خودی ذوق می کند، نه؟! حالا هی من می خواهم بحث را عوض کنم نمی شود. یک ضرب المثل معروف هست که می گوید: هر که بخندد کتکش می زنند، وای به روزی که بخندد آلوچه!...

باز هم ربطی نداشت.

اصلا بگذریم...

نه بُگریزیم...

 از هم گريختيم!

وآن نازنين پياله دلخواه را ، دريغ

بر خاك ريختيم.

جان من و تو تشنه پيوند مهر بود،

دردا كه جان تشنه خود را گداختيم!

بس دردناك بود جدايي ميان ما،

از هم جدا شديم و بدين درد ساختيم...

 

 

نقطه. سرخط

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست...

بی خیال مقدمه.

برویم سراغ اصل مطلب.

تمام.

از همان راهی که آمدم دارم بر می گردم! به همین راحتی! همیشه در آمدن خیر نیست... شاید از اول، شاید از آخر... مهم نیست... شاید روزی برگردم... از کسی شکوه ندارم. دوستانی بی مثل یافتم که شاید در دنیای واقعیت هیچ گاه به آن نمی رسیدم. اگر خاطری آزرده کردم، به وسعت دل خویش بگذرد. بی سبب نبود ولی ببخشید که شتاب زده رفتم...

می دانم که این گونه رفتن مرسوم نیست. از کسی اسم نبردم. نمی خواستم پست خداحافظی بنویسم. این بار هم مثل همیشه است. با این تفاوت که برنمی گردم...

دل دردهایم را اینجا نوشتم و ننوشتم! گاهی به این حرف ها خندیدیم و گاهی به خنده هایمان! اگر چیزی گفتم تنها برای این بود که لحظه ای بخندیم، اگر چه تلخ!

طنز منکر را زیر سئوال می برد تا معروف جلوه و جلای بیشتری پیدا کند. طنز روی نقص ها و کاستی ها و زشتی ها دست می گذارد تا حرکت به سوی کمال شکل بگیرد. قصد طنز بزرگنمایی و برجسته کردن معایب و گاه ترسیم اشکال محال، تنبه و توجه دادن فرد و جامعه به بیماری هایی است که به آن ها مبتلاست اما غافل مانده است...

 (برگرفته از کتاب رزیتاخاتون به قلم سید مهدی شجاعی)

...

 

(از اتاق فرمان به من اشاره می کنند اشک چند تن از خوانندگان درآمده! فلذا به این پایان غم انگیز پایان میدهم!)

 

 

نقطه. ته خط

 

ورم !

مصاحبه با ریاست کل سازمان تورم و گرانی در کشور

 

-          برای شروع توضیحاتی راجع به تشکیل این مجموعه بفرمایید.

-     بله. بنده خیلی خوشحال هستم که این مجموعه تشکیل شده و نمی توانم شادیم را تحمل کنم و اگر دوربین ها خاموش شوند کمی بشکن می زنم و سرحالتان می آورم!  یادم می آید از بچگی همیشه دوست داشته ام رئیس باشم. که شکر الهی این توفیق نصیبم شد که در خدمت مردم باشم و روی سرشان سوار شوم!

 

-          علت تشکیل این سازمان را چگونه ارزیابی می کنید؟

-     بله. ما بعد از تحقیق و بررسی بسیار به این نتیجه رسیدیم که همه چیز باید سازماندهی شود و با برنامه ریزی پیش برود. متاسفانه مساله تورم در کشور ما بسیار بی حساب و کتاب پیش می رفت و همه چیز بدون نظم و قانون خاصی وَرَم می کرد! که خوشبختانه این سازمان در همین راستا تشکیل شد و در آن راستا نیست و این خیلی به نفع همه است!

 

-          در مورد اهداف و برنامه های سازمان بیشتر توضیح دهید.

-     بله. هدف اصلی ما همین است که یک بار عرض کردم. دیگر تکرار نمی کنم. به طور کل ما برنامه های زیادی برای گران کردن اجناس و خدمات و غیره و ذلک در کشور داریم. یکی از روال های غلط در جامعه ما این بود که همه چیز به طرز ناگهانی در شب عید و به مناسبت سال جدید گران می شد. خوب این طبیعتا ضربه ی بزرگی به روح ملت بود! ما تصمیم داریم که به قوه الهی کاری کنیم که این ضربه کم کم وارد شود و مردم را از پای در بیاورد. یعنی در طول سال به تدریج همه چیز گران شود که مردم شب عید یهو شکـّه نشوند! مثلا به جای این که در سال جدید 20% روی قیمت و پوشاک و خوراک و غیره وذلک برود، طبق برنامه ریزی، روزی 1% به قیمت همه چیز اضافه شود که سالیانه می شود 365% و در سال کبیسه می شود 366%! که خیلی هم رقم تکان دهنده ای نیست. ما رقم تکان دهنده تر از این هم داریم که آدم را از صندلی به زمین می اندازد!

 

-          یعنی شما در صدد برطرف مشکل گرانی نیستید؟

-     بله. اول از همه بگویم به نظر من اصلا این که به گرانی به دید یک معضل نگاه کنیم خودش یک معضل است! ما معتقدیم که باید با مسائل باز برخورد کنیم. از بین بردن تورم در حقیقت پاک کردن صورت مساله است و ما اینجا نیامده ایم که این کار را بکنیم. ما می خواهیم صورت مساله تا حد ممکن پر رنگ شود که تکلیف همه روشن شود. این طور نباشد که مثلا گوجه گران شود ولی خیارهمان قیمت بماند! این طوری مردم مجبورند سالاد بدون گوجه بخورند. ما معتقدیم مردم یا نباید سالاد بخورند یا اگر می خورند همه چیز داشته باشد!

یک زمانی بود همه کارها مخفیانه و یواشکی انجام می شد، مثل همین گرانی. اصلا معلوم نمی شد منشأش کیست و کجاست. یا چه کسی پول ها را بالا می کشد و فرار می کند! اما الان که علم پیشرفت کرده و جوامع رو به رشدند، همه به این نتیجه رسیده اند که دولت باید با مردم روراست باشد. همه چیز باید کم کم شفاف و واضح شود. من به غلط و درستش کاری ندارم، هر کاری باید از طریق قانون انجام شود. بر فرض مثال من حق ندارم بدون قانون، شهریه دانشجوهای شبانه و عصرانه و آزاد و ولگرد! و غیره و ذلک را بی جهت زیاد کنم. اما اگر یک قانون خوبی در این زمینه تصویب شود، این کار مشکلی ندارد. که ما در صدد نوشتن اساس نامه ای برای این کار هستیم.

 

-          برنامه های دیگر شما برای تورم چیست؟

-     بله. ببینید کاری که ما قرار است بکنیم این است که رسما همه چیز را گران کنیم. که این در راستای همان صداقت ما با ملت است. توی پرانتز بگویم که همه اش هم زیر سر این بنزین مادرمرده است! اگر گران شود کار ما خیلی راحت می کند. پرانتز را می بندم.

 حالا این که چرا می خواهیم گران کنیم، بحث دیگری است. ببینید الان جامعه طوری شده که جوان های ما خیلی مرفه بی درد شده اند! به خصوص این دو سه نسل اخیر! اصلا نمی دانند درد چیست. تا دندانشان درد می گیرد، مسکن می خورند. این چیزها لازم است برای جوانان تا کمی درد را حس کنند و حتی زیر فشار این درد له شوند. درد موجب تقرب بندگان است. هر چقدر میزان تورم در کشور بالاتر باشد، جامعه بیشتر تصفیه می شود!

البته ناگفته نماند که هدف این سازمان پخش عدالت است. ما نمی گذاریم یک عده این وسط سود کلان ببرند و بقیه با بیچارگی زندگی کنند. ما بنا داریم این سودهای حاصل از گرانی وارد سازمان شود و همه اش را خودمان بالا بکشیم. این طور کل جامعه یک دست می شود و اصلا خط فقر دیگر معنایی ندارد. اصلا عدالت یعنی همین. اگر همسایه شما نتواند مرغ بخرد شما هم نباید بتوانی بخری. عدالت یعنی تساوی.  ما همه پول ها را به طور مساوی بین خودمان تقسیم خواهیم کرد. این طوری به نفع همه است!

 

-          در مورد بنزین که اشاره کردید، اگر ممکن است جریان سهمیه بندی و این که اصلا چرا باید بنزین گران شود را توضیح دهید.

-     بله. ببینید این جریان سهمیه بندی و این جور قضایا به من و شما ربط ندارد! علت گران شدنش هم خیلی ساده است. همیشه باید یک تعادلی بین انرژی های کشور باشد. وقتی انرژی هسته ای ارزان شده، معلوم است که بنزین گران می شود! از طرف دیگر، ببینید مردم ایران همیشه در صحنه هستند. خوب همین یک عاملی است که موجب مصرف بیش از حد بنزین شده. من نمی دانم چرا مردم علاقه دارند این قدر در صحنه باشند! اگر یک کمی مراعات کنند، خوب بنزین کمتر گران می شود!

 

-          سئوالی هم در مورد شهرام ج...

-     بله. ببینید من خودم شهرام را می شناسم. ما از بچگی با هم سر بچه های محل کلاه می گذاشتیم. بعضی اوقات هم برمی داشتیم!  این شهرام فقط یک مشکل داشت و آن همینی بود که الان عرض کردم. کارهایش قانونی نبود. من بارها بهش توصیه کردم که بیاید با من کار کند اما گوش نکرد. آخرش هم این طور شد. و الا اگر از مجرای قانون حرکت می کرد، کسی هم دنبالش نبود. مثل من که این جا سر و مر و گنده جلوی شما نشسته ام!

 

-          سئوال این جاست که ایشان چطور توانستند فرار کنند؟ آیا امکان پیدا شدن ایشان هست؟

-     بله. این که چطور توانستند فرار کنند والا روح من هم خبر ندارد. ما آخرین تماسی که داشتیم، ایشان صحیح و سالم آن ور مرز بودند و من خبر دقیق تر ندارم!

اما حالا این که بدویم دنبال ایشان و پیدایشان کنیم به نظر من کار درستی نیست. ببینید الان کل ملت افتاده اند دنبال یک شهرام! خبر ندارند که الان از یک گوشه دیگر یک بهرام سبز می شود! توصیه من این است که ما باید هشدار باشیم. بیدار باشیم. این قدر نخوابیم. 

 

-          در آخر، اگر حرف دیگری دارید...

-     من به نوبه خودم بازگشت انرژی هسته ای را به کشور تبریک می گویم. من مطمئنم تا چند سال دیگر این انرژی نیاز داخل را تامین می کند و به خودکفایی می رسیم و می توانیم صادرات داشته باشیم. به زودی شاهد خواهیم بود که این انرژی در قالب های مختلف اعم از توپ، تانک، مسلسل و غیره و ذلک به خارج از کشور پرتاب... ببخشید صادر می شود!

من حرف دیگری ندارم و از آن جا که دوست ندارم ریا شود و رسانه ها چهره مرا ببینند، تقاضا می کنم آن دوربین را بدهید تا خورد و خمیرش کنم تا درس عبرتی بشود برای سایرین!

...

 

پیوست: هی هر چه می خواهم چیزی نگویم، نمی گذارند!

 

باقالی پاک کن

عامیانه    کلش پنج وجب و نیم بیشتر نبود. یک روسری سه وجبی سرش کرده بود که تا زانویش می رسید. موهای فری فری قهوه ایش زده بود بیرون. نصف بیشتر حرف هایش یادم نماند. هر چیزی را از هر جایی که رفته بود توی ذهنش، به هم می بافت.

این کیه؟ این کیه نه این چیه. این چیه؟ این قورباغه است. قوقابه کیه؟ کیه نه چیه. قوقابه چیه؟ یه حیوون. حیوون کیه؟ کیه نه چیه. حیوون چیه؟ دست نزن به اون! تو می دونی من ماشین دارم؟ نه، چقدر تو مایه داری! اسم ماشینت چیه؟ امسش... امسش امام حسینه! مطمئنی؟  آله! خدا می میره؟ نه. پس کی میمیره؟ من! کی؟ همه آدما. آدما میرن تو مشما؟! ها؟! این روسری خوشگل کی برات خریده؟ ننه ام! امسش پیمانه! دیشب مرد! تو مایه داری؟! نه. من اگه مایه داشتم که اینجا نبودم. این کیه؟ کیه نه چیه. این چیه؟ گل منگولاست! بهش دست نزنیا. غیرتی میشم! گم گولا مرده؟! نه زنده است! ببین چی جوری نشسته. داره ناز می کنه! ناز کیه؟ کیه نه چیه. ناز چیه؟ ناز تویی! تو می میری؟ این یکیو ببین! اگه گفتی چیه؟ قوقابه است. من میرم مردسه فردا. دهنش مثل مداد رنگی قرمز منه. ناز داره؟! نه. این ناز نداره. عشوه داره! مال منه. به مامان نگیا. باشه نمیگم. می خوای با خودت ببریش؟ آله. کجا می خوای قایمش کنی؟ مامان که می بینه. با ماشین می برمش. پیش اون عروسکم که سولاخه. میای بریم دور بزنیم؟! هان؟ کجا؟ کیو دور بزنیم؟! فعلا که داریم دور اتاق می چرخیم. این کیه؟ کیه نه چیه. این چیه؟ تسبیحه. تو بلدی صلوات بخونی؟! من بلدما. آفرین تو دختر خوبی هستی. من می میرم؟ بیا بریم فک کنم مامانی صدات می زنه!!!

آخرش هم نفهمیدم چرا مردن دغدغه اصلی اش شده بود.

 

عارفانه     انسان موجودی غریب است. به فتح کوه می رود. به کشف اقیانوس دست می یازد. به سیارات سفر می کند. تنها یک سرزمین است که هرگز تلاش نمی کند آن را کشف کند. و آن دنیای درونی وجود خود اوست.

 

عالمانه    چرا در زبان خارجه برای عشق، فعل fall صرف می شود؟ آیا   trap=  love؟

 

عادلانه    درست است که شونصد بار به طرز دردناکی زایل شدیم، از ده بار نه بارش فیلتر شدیم، از سه ساعت دو ساعتش را نفهمیدیم، از یک ساعت نیم ساعتش گلابی بودیم، اصلا به فرض که هیچی هم از فری جون! نفهمیده باشیم، انصافا انسانیت را که یاد گرفتیم. نگرفتیم؟!

 

عابرانه    (بالای سطل آشغال:)خدا رحمت کند پدر و مادر کسی را که در این مکان آشغال بریزد!

 

عاجزانه     به یک فرد متخصص جهت دور زدن یک استاد میخ، نیازمندیم!

 

عاجلانه      چرا به صورت ناگهانی تعداد نظرات نظرسنجی که گذاشته ام به 1۲1۵ نظر رسید؟ هر کس این بلا را سرش آورده خودش اعتراف کند. به قول یکی تا آن روی پشتم بالا نیامده، خودش را معرفی کند. اصلا چه معنی دارد این حرکت؟ داشتم آمار کنجکاوی در جامعه را می گرفتم. می آیند در تحقیقات من اختلال ایجاد می کنند.  کار هر کسی هست فورا آیدی و پسوردش را بدهد تا هکش کنم! دهه.

 

عاشقانه    از تمام دار دنیا تنها یک چیز دارم: دوستت...

 

TC

مشترک مورد نظر!

   - از وقتی نشستیم توی تاکسی داشت به موبایلش ور می رفت. ول کن آن قاراقارک را! هزار جور صدایش را امتحان کرد. یه چند تا هم زنگ جفنگِ یو آر فلان و شی ایز وری بیسار! گذاشته بود که یک وقت فکر نکنیم کلاسش پایین است! بعد از این که خوب سر و صدایش را درآورد (باشه بابا تو خیلی به دوران رسیده ای ) بالاخره موفق شد مشترک مورد نظرش را بیابد! - سلام عزیزم! ... نه عزیزم!... آره عزیزم!... باشه عزیزم!... اون کار کردم عزیزم! (مثلا می خواست در پرده ای از ابهام سخن بگوید ما نفهمیم!) تو رفتی اونجا عزیزم؟ (مثلا ما خیلی تو خماری بودیم که کجا؟!) باشه عزیزم! فدات شم! (زودتر بشو راحت شیم از دستت!) اوکی نو پرابلم! (خارجی هم بلد بود!) می بوسمت! بای!

 

دروغ عاجدار!

   - صبح آفتاب نزده هم که سوار ماشین شوی، باز یکی پیدا می شود یک کار ضروری خیلی واجب لاتامل! داشته باشد، که بیخ گوشت بنشیند و مخت را درل کند! من که سرم به کار خودم بود و اصلا استراق سمع نمی کردم، خودش داد می زد! اولش حواسم نبود اما بعد احساس کردم اوضاع غیر طبیعی است: - آره... تلفن اتاق اشغاله. من یه نیم ساعتی هست رسیدم... دیدم اشغاله گفتم زنگ می زنی، الان اومدم پایین دارم بات حرف می زنم...  پروردگارا! اینجا کجاست؟ من کجام؟! نه اشتباه نمی کنم! من سوار تاکسی ام! لابد این یک قدرت فراانسانی چیزی دارد! من که جرات نکردم ولی آن ورتری یک نگاه عاقل اندر سفیه بهش انداخت، که لااقل جار نزند!  آن هم توی روز روشن! بدآموزی دارد. دو تا جوان پاک صادق اینجا نشسته اند.  خدا را خوش نمی آید یاد می گیرند از راه به در می شوند! (بعدا که دقت کردم دیدم حساب همه چیز را کرده بود، اول شیشه را بالا کشید که سر و صدای خیابان نرود، بعد زنگ زد! )

 

مدرنیته!

   - وه که چه حال آدمی را اخذ می کند بعد از استعمال یک گلاب به رویتانِ تمیز تمام اتوماتیک* مجهز به آخرین تکنولوژی روز در یکی از میادین معروفه، صد تومان از حلقومت بیرون بکشند!  آخر کجای دنیا برای گلاب به رویتان پول می گیرند؟! البته گلاب به رویتان ها، ولی خیلی چسبید!

* الان باز ماتیک سرچ می کنند می رسند این جا

 

    - تو را گم میکنم هر روز و پیدا می کنم هر شب / بدین سان خوبها را با تو زیبا می کنم هر شب

      بتی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه / چه آتشها که در این کوه بر پا می کنم هر شب

      تماشایی است پیچ و تاب آتشها خوشا بر من / که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب

      مرا یک شب تماشا کن که تا باور کنی ای دوست / چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

      چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو / که  این یخ کرده را از بیکسی ها می کنم هر شب

      تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب / حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب

      دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش / چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

      کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی / که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب*

    * خاطر نشان می کنم چه وزن داشته باشد چه نداشته باشد، شعر مال من نیست. هر کس هم در جهل مرکب فرو رود مسئولیتش با خودش است! نام شاعر را نمی دانستم. اگر کسی می داند، بگوید. باشد که رستگار شود!

 

   - تو  اگر معنای Trashing را می دانستی، کارت به گوشکوب کاری نمی رسید!

    - گاوان و خران بار بردار      به زآدمیان مردم آزار!      (منظورت چی بود حالا؟!)

    - دست از سر این بشریت بردار. این ارتباطاتت مرا کشته!

    - گر صبر کنی ز غوره آب غوره گیرم!

 

سابجکت ندارد

 نه خیر. این جور نمی شود. هی می خواهم حرص نخورم نمی شود. اصلا فرهنگ استفاده از اینترنت یُخدو! (با تشکر از دوستان آذری زبانم که مرا در بیان این جمله یاری کردند!)

اصلا تو که نمی فهمی فرق اینترنت و گوگل چیست برای چه می آیی جستجو (search سابق) می کنی؟! نوشته : "من یک انشا درباره صرفه جویی میخواهم" ! انگار گوگل بلا نسبت آدم است! اصلا همان حقت است که برسی به وبلاگ من! انشا در مورد صرفه جویی می خواهی بده حشمت خانم برایت می نویسد. این چه وضع سرچ کردن است آخر.

بگذریم از بقیه موارد که کریمانه چشم پوشی کرده ام!

اصلا دلم می خواهد همه شان خیت (خیط؟) شوند. تقدیم با عشق(!) به همه کسانی که از گوگل مستقیم تشریف آورده اند این جا:

لیست سایت های به درد بخور فارسی، لیست سایت های به درد نخور فارسی، انواع و اقسام لینک های بامزه و بی مزه، خبرهای داغ و خنک نداریم! فروش لپ تاپ، همه چیز درباره کامپوتر، آموزش هک، راه های دور زدن فیلتر، برنامه های موبایل می خوای؟ به من چه! عکس بازیگران هندی، هالیوود، هاوایی، آنگولایی، افغانی موجود نیست! عکس مستهجن، فیلم خفن، هر چیز ناجور! هان چیه؟ حالت گرفته شد؟ قیافت چرا عین گلابی شده؟! جک بالای 18 سال، جک بالای 25 سال، جک بالای 40 سال، جک زیر 3 سال دنبال چی می گردی؟ همینه که هست! زندگینامه جیم کری، عکس بچه رونالدو، گوجه فروشی نزدیک خونه احمدی نژاد، الگوریتم پترسون، تاریخچه انرژی هسته ای، چگونگی پیدایش سنجاب ها، طرز تهیه کوفته، لینوکس فارسی، اعتراض به بلاگفا، فلسفه در آیینه ملل، سایت تخصصی شلوار، گفتگوی تمدن ها و مباحثی پیرامون آن، فیلم یواشکی از بکهام، بهترین مارک جاروبرقی، مفهوم واقعی عشق، همه چیز درباره گلدکوئیست، نصب آسان FreeBSD، ماری کوری، جنبش ذرات، بیدمجنون، جنگلهای استوایی، کمپوت گلابی، انشا در مورد صرفه جویی!

 

 دست به یکی کردین به من تلقین منفی کنین؟ فکر کردین خیال کردین. تو اصن حالت خوبه؟ مگه چند بار منو دیدی؟ میشه اظهار نظر نکنی؟! حتما باید تابلو بزنم که منفردم و خیال شوم هم در سر نمی پرورانم؟! استغفروالله...

 

 شبي در شب ترين شب ها، تو ماهم مي شوي آيا؛ تو تسليم تماشاي نگاهم مي شوي آيا؛ شبيه يك پرنده، خيس از باران كه مي آيم؛ تو با دستان پر مهرت، پناهم مي شوي آيا؛ پس از طي كردن فرسنگ ها راهي كه مي داني؛ كنار خستگي ها، تكيه گاهم مي شوي آيا؛ شناكردن ميان خاك را بد من بلد هستم؛ تو اقيانوس موج آماج راهم مي شوي آيا؛ نگاه ناشيانه من به هستي داشتم عمري؛ تو تصحيح تمام اشتباهاتم مي شوي آيا؛ اگر بي روز و بي تقويم ماندم من؛ به وصل فصل هايت، سال و ماهم مي شوي آيا؛ براي دوستم داري گواهت بوده ام عمري؛ براي دوستت دارم گواهم مي شوي آيا؛ شب افسانه اي با تو طلوع تازه اي دارد؛ تو در صبح اساطيري پگا هم مي شوي آيا؛ صبور و ساده اي اما عميق و ژرف، عشق من؛ براي حرف نجوا، نعره چاهم مي شوي آيا؛ پس از صد سال ا گر بد ترجمه كردي نگاهم را؛ به پاس اشك هايم عذرخواهم مي شوي آيا؛ تو شيرين تر از آن هستي كه شادابيت كم گردد؛ و از خود تلخ مي پرسم تباهم مي شوي آيا؛ دوست داشتم شعر این جوری بنویسم. به کسی چه؟!

 

خاله ریزه

پدیده وبلاگ نویسی نیز مثل هر چیز دیگر در کشور ما دچار خلاقیت های بدیع و شگرف شده، که در نوع خود دیدنی و هم ندیدنی است!

اگر از تعریف وبلاگ و جنبه های مختلف آن بگذریم، جای شک نیست که امروزه وبلاگ فراتر از حیطه شخصی و یک دفترچه خاطرات آنلاین، تبدیل به یک رسانه عمومی شده و دارای جایگاه اجتماعی، سیاسی، علمی، ادبی و ... است. قریب دو میلیون وبلاگ فارسی (که رشدی قارچ گونه دارد) در مقابل حدود هشت الی نه میلیون کاربر اینترنت در کشور بسی قابل تامل است! حتی الامکان سعی کردم قلمبه حرف بزنم، کسی فکر نکند بلد نیستم! اگر چه هنوز بعد از گذشت چندین سال آمار رسمی و دقیقی از تعداد وبلاگ های موجود، وبلاگ های فعال و همچنین محتوای موضوعی وبلاگ ها تهیه نشده.

پرانتز باز

ستاد اطلاع رسانی آلوچه و حومه در این باره تفحصات زیادی به عمل آورده و بعد از گشت و گذارهای پراکنده به نتایج آماری زیر دست یافته است؛ که به اطلاع عموم و خصوص می رساند:

 

> وبلاگ های عشقولانه 56.25 %

            . شکست عشقی 16.5 %

                        - جفا دیده از یار 9.8 %

                        - گرفتار تقدیر روزگار 6.7 %                        

            . در حال هجران 21.2 %

                        - امیدوار به رسیدن به معشوق 12.56 %

                        - در مرز خودکشی  8.64 %

                        جمع بستانکار

            . به وصال رسیده 7.3 %

            . قبل از عاشق شدن (تنها و بی همزبان!) 11.25 %

            مانده از حساب

 

> وبلاگ های جک، اس ام اس، عکس، فیلتر شکن، نرم افزار و انواع و اقسام چیزهای توپ و خفن... 41.75 %

 

> سایر وبلاگ ها اعم از سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، مذهبی، ادبی، فرهنگی، علمی، ورزشی، .... 2 %

محاسبه واریانس

 

به اطلاع می رساند این آمار کاملا غیر رسمی و کیلویی می باشد و هرگونه کپی برداری قانونی مجاز نمی باشد. (کپی برداری غیر قانونی مجاز می باشد).

پرانتز بسته

 

چیزی که در این میان قابل تامل و تنبه! است استفاده های ابزاری از این مخلوق رشد یافته در هزاره سوم در این مرز و بوم است! استفاده هایی که شاید اگر جف جرویس (روزنامه نگار و مسئول برنامه رسانه های نوین دانشگاه City University نیویورک آمریکا که در وبلاگ خود به ایران پایتخت وبلاگ نویسی جهان لقب داده بود) می دید، مقاله ای در باب خلاقیت ایرانیان می نوشت!

موارد زیر به تعدادی از کاربردهای جدید وبلاگ در دنیای امروز اشاره می کند که تنها مشتی بر دهان آمریکا از خروار است. گفتنی است کلیه موارد مستند می باشد:

 

1.استفاده کارت تبریکی

نام وبلاگ: (بدون نام)

تعداد پست:1

محتوا: عزیزم، این وبلاگ فقط برای این زدم که سالگرد عشقمون رو بهت تبریک بگم. دوستت دارم. دوستدارت: ...

(تصویر یک قلب و امحا و احشای آن!)

 

2. استفاده دوست یابی

نام وبلاگ: ...

تعداد پست:15

پست اول: سلام اسم من ... است من خیلی خوشتیپم و در رشته های .... و ... و... فعالیت دارم و همچنین درسامم خوبه البته خرخون نیستم ، به رنگ آبی علاقه دارم وطرفدار تیمهای ... و... در فوتبال و در بسکتبال تیم ... هستم. من به دنبال یک دوست دختر خوب و خوشگل وباهوش مثل خودم میگردم (!!!)... به دلیل مسائل امنیتی نمیتونم عکسم را در سایت بگذارم ولی اگر کسی بخواد براش می فرستم. یادم رفت بگم من 14سالمه (!) اینم آیدیم: ....

14 پست بعدی: گفتگو و مذاکره علنی! با مقدار قابل توجهی از پاسخ دهندگان مثبت به این دعوت!

 

3. استفاده چرک نویس

نام وبلاگ: ...

پست اول: سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام...

پست دوم: اعصابم خورده اعصابم خورده اعصابم خورده اعصابم خورده اعصابم خورده اعصابم خورده...

پست سوم: خیلی بی وفایی خیلی بی وفایی خیلی بی وفایی خیلی بی وفایی خیلی بی وفایی...

... الی آخر!

 

4. استفاده نا به هنجار

(برابر قوانین جمهوری اسلامی ایران و دستور مقامات قضایی دسترسی به این سایت مجاز نمی باشد!)

 

و...

 

حاشیه:

اصلا نمی فهمم علت این همه  داد و بیداد چیست. یک بار هم که یک تصمیم اصولی گرفته شده عده ای اغتشاش گر می آیند عواطف ملت را تحریک می کنند و امضای اعتراض جمع میکنند. واقعا که ناشکری تا کجا! مگر بد است برای سر و سامان گرفتن این تارنمای جهانی، قرار است سایت ها را ثبت رسمی کنند؟! اول که خبر اعلام شد سایت های شخصی و وبلاگ ها را هم شامل می شد. اما بعد که یه عده نمک نشناس صدایشان درآمد، یک تبصره اضافه شد و وبلاگ ها حذف شد. واقعا که! شما بگویید مگر این بد است که هر کس که به دلیلی وبلاگ احداث می کند، مجبور شود برود اطلاعات خودش و اجدادش (اعم از کدپستی ده رقمی، آدرس نزدیکترین بقال، رنگ چشم، سابقه بیماری، معدل دوره دیپلم، علت شرکت در انتخابات و ...) را ثبت کند؟!

 


 پی نوشته جات:

 

 - هی با توام، من آن بادی نیستم که به این بید ها بلرزم. روشنه؟!  

- استادی که دیفالتش این باشد که طرف مقابل خنگ است همان بهتر که برود کفشش را بسابد!

- تو از همان اول باید فیزیک درمانی می شدی! دو تا کشیده که نوش جان کنی، دیگر این طور نمیکنی.

 

...

 

باز این دل غریب کرده هوای تو...

 

من کجا و سعی مروه و صفای تو...

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

- در جوار بارگاه سلطان غریب، امام هشتم به یاد تک تکتان بودم.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

 

...

 

بی کربنات سدیم

"... نور زد توی چشام. مجبور شدم ببندم. یه صدا اومد: آخی... نازی... لای چشمم باز کردم. به اونی که نیومده، قربون صدقه می رفت زبون درازی کردم. گفت: الهی... زبونشُ!

زَر مار! زیر چشمی اطرافم دید می زدم. چقدر عجیب غریب بود. یهو همه چی واروونه شد. نامرد! کی بود این کار کرد. زدم زیر گریه. با گریه گفتم یه روز تلافی می کنم حالا ببین... دو تا زد پشتم. یادم باشه سه تا بزنمش..."

(بخشی از سفرنامه آلوچه!)

 

و اینسان شد که چنان شد!

در میان بهت و حیرت اطرافیان و شادی وصف ناپذیر قورباغگان، آلوچه ای بس گلابی! در روز بیستم دی ماه پا به جهان گشود.

در خلقتش بسیاری انگشت به دهان گرفتند، دیوانگان جشن گرفتند و قورباغه ها رقصیدند! کلبه ای* بیچاره، جمعی شاد و خانواده ای از نگرانی رهایی یافتند!

 

* مقصود همان کلبه خانم خودمان است. بی نوا چه می دانست که یک سال بیشتر نمی تواند فرمانروایی کند!

 

قوررر

 

و اما بازی شب یلدا؛ که آدم را عجیب یاد استپ هوایی می اندازد. دوستان عزیز: ممد و سلطان بانو، پینکی، نرگس خانم و آقا سجاد لطف کردند و من را کشان کشان به بازی کشیدند! هر چقدر به روی خودم نیاوردم نشد. گذاشتم تایم اوت شود تا کس دیگری در این تارنمای جهانی باقی نمانده باشد، که دعوتش کنم!

باشد که درس عبرتی شود برای سایرین:

 

۱. یک تخته کم دارم.

۲. از هر چیز عجیب غریب که لنگه اش در دنیا نباشد، خوشم می آید.

۳. به غیر از مواردی که ناچارم، شب ها دوست دارم تا صبح بیدار باشم.

۴. عاشق برف، فوتبال، قورباغه، نیمرو، دوچرخه، شب، خرمالو، کوه، زمستان، کامپیوتر و... هستم.

۵. از مردم آزاری و سرکار گذاشتن آدم ها خیلی لذت می برم.

۶. سادیسم دارم!

۷. گاهی دچار مازوخیسم هم می شوم.

۸. زادگاه واقعی من در حقیقت همان جایی است که به دنبال آلوچه می آید!

۹. عمرا بگویم سابجکت پست هایم را از کجا می آورم!

۱۰. همیشه آخرین نفرم.

۱۱. فضولم.

۱۲. رجوع شود به شماره 1.

۱۳. ...

 

GAME OVER!

 

فقط امیدورام شرعا- عرفا و اخلاقا بعد از این اعترافات جا نزنید و دور و برم را خالی نگذارید و الا دچار واپس گرایی وبلاگی می شوم و خودم را از طبقه دهم می اندازم بالا

 

دعوت به همکاری: ستاد اطلاع رسانی آلوچه و حومه از کسانی که به علم حسابداری علاقه مند می باشند و مایلند یک کتاب 200 صفحه ای چرت بخوانند و امتحانش را بدهند، شدیدا استقبال می کند. گفتنی است هزینه این کار کاملا توافقی است!

 

پیوست: اگر نقص یا ناهماهنگی از قالب جدید در browser خود می بینید، حتما به مراتب بالاتر گزارش دهید. (صداقت شما موجب اعتماد ماست!) کلا هر انتقاد یا پیشنهاد دیگری در این باره را از این گوش می شنوم و از همان گوش بیرون میکنم! با تشکر.

ببئی

اجتماعی:

  توی اتو نشسته بودم به حالت  که ناگهان خانمی با صدای مهیبی نشست کنارم که البته بخش عظیمش روی من قرار گرفت تقلا کردم از آن زیر ببینم که چه بلایی سرم آمده که رفت آن ورتر و یک بچه باندپیچی شده در شال و کاپشن چپاند وسط. بچه بی نوا که در یک اینچ جا نشسته بود مدام تکان می خورد که یک دست بر سرش فرود آمد: د بشین این قد وول نخور! داشتم به نوع رابطه ممکن بین بچه و زن فکر میکردم، نامادری، خاله، عمه...  که بچه گفت: مامان کجا میریم؟ – سر قبر من!  مای گاد! بر و بر نگاهش کردم بلکه کمی لطافت لحن! پیدا کند که نگاهش به من افتاد و شروع کرد نچ نچ کردن. – می بینی خانم؟ فقط اذیت می کنه. آرامش نذاشته واسم. از صب می ذارمش مهد کودک بلکه یه ذره راحت باشم و زندگیمو بکنم. همسایمون سرکار می رفت بچه شو می ذاشت مهد منم گفتم چرا من نکنم؟! والا ! فقط عذابن واسه آدم. زندگیم ریخت و پاش میشه همش وقتایی که خونه اس. من نمی دونم این مردا...

 ...

(یک ربع بعد) ... آره خلاصه از من می شنوی بچه دار نشو. که چی بشه آخه. هیکلتُ نیگر دار همین جوری! من اشتباه کردم... اوا رسیدیم... یالا بجنب... نانا با توام!!

(خودش که هیچی اسم گذاشتنش هم به آدم نرفته بود!)

 

 ؟!

 

پروردگارا آخر الزمون که میگن همینه. ها؟! 

 

سیاسی:

  به لطف دست یابی ایران به انرژی هسته ای و گفتگوی تمدن ها و علی رغم تداوم حضور سربازان آمریکایی در عراق و کشته شدن چند فلسطینی در نوار غزه و ادامه جنایات اسرائیل در منطقه و با وجود ناآرامی های اخیر سومالی و انفجارهای پیاپی در تایلند و با توجه به درخواست البرادعی برای ادامه مذاکرات صلح آمیز و شروع سال میلادی، صدام اعدام شد؟!

 

ورزشی:

  "كميته انضباطي فدراسيون فوتبال، تيم‌هاي پرسپوليس و استقلال تهران را به برگزاري يك ديدار خانگي بدون تماشاگر محكوم كرد." این کمیته هم چنین هر یک از بازیکنان را به یک بازی با دهان بسته، یک زد و خورد بدون استفاده از باتوم! و خوردن یک ساندویچ بدون سس دعوت کرد!

بر اساس منابع خبری نه تنها تماشاگران بلکه بسیاری از بازیکنان نیز در بازی های اخیر، جواهرات و گوهرهایی ناشناخته و کمیاب عرضه داشته اند که در نوع خود بی نظیر است.

به گفته منابع خبری حرکت غیرورزشی کاپیتان تیم ایتالیا در فینال جام جهانی در برخورد با زیدان، بدآموزی وسیعی در سطح تیم های ما داشته است!

 

فرهنگی-اخلاقی!:

  چه حسی خواهد داشت به راستی آدمیزادی بس بانزاکت و خویشتن دار که در باب موضوع پروژه با استاد خویش همی حرف براند و آنگاه در میانه ی سخن، استاد سئوالی چنین مرتبط ناک! مطرح کند که جن و انس از پاسخ به آن عاجز مانند که دخترم، شما چرا این قدر شروری؟!؟!

 

آب و هوا :

  هوا بس ناجوامردانه ده درجه سانتی گراد زیر صفر است!

 

 

القصه مجنون من، هوا سرد بود...

دنیا پر از مردم نامرد بود...

سیراب شیردون

دیر زمانی است که این فسقلی جینگولک بوقولی گوگول مگولی! با آن صدای چقل پقلش! از هر آشنا و غریبه ای که گذرش به این وبلاگ می افتد دلبری می کند! غلط نکنم همانی است که آن بالا نشسته برای خودش خط خطی میکند، با آن لپ های وووووووش! 

به هر حال تا چند وقت پیش خودم هم درست نمی فهمیدم چی بلغور می کند! فقط عین این ها که قربان صدقه چشم بادامی و لب و لوچه ی اناری! بچه شان می روند، ابراز عواطف می کردم!  تا این که دوست عزیز و پیله، الهام فیتیله! لطفی نمود و فایل کامل و متنش را برایم فرستاد:

 

You’re my Honeybunch, Sugarplum, Pumpy-umpy-umpkin

You’re my Sweetie Pie

You’re my Cuppycake

Gumdrop, Snoogums-Boogums

You’re the apple of my Eye

And I love you so and I want you to know

That I’ll always be right here

And I love to sing sweet songs to you

Because you are so dear!

 

ترجمه اش دیگر با خودتان! (معلومه کم آوردم؟!)

 

 ***

 

هوم! واقعا که!

من هم بلدم یک دیگ از کلمات را هم بزنم و بعد هر چه که در آمد کنار هم بگذارم، بشود شعر. البته با افزایش غلظت کلماتی هم چون: سیب، نگاه، زلف، عشق، پنجره، ... !

 

من از طراوت یک درخت می آیم

کنار نبض افق

در تلاطم بغض ثانیه ها

بعد از هبوط چشم تو

شاید که طعم گس تنهایی

من چگونه آیا؟!

 

 

هوم! واقعا که!

 

 ***

 

اصلا سر در نمی آورم که چرا باید یک مشت فیلسوف قحطی زده گشنه فلک زده از خدا بی خبر گیر ما بیفتند؟!

خوب که نگاه کنیم به کلیت مسئله چند ایراد منطقی وارد است. مثلا این که چرا این فلاسفه محترم از قاشق استفاده نمی کنند؟ گیرم که استفاده نکنند، این قدر نزاکت ندارند که از چنگال دیگری استفاده نکنند؟! گیرم که ندارند چرا همه با هم می خواهند بخورند؟ گیرم که دلشان بخواهد کی گفته ما را بدبخت کنند!

 

***

 

دیگر برای عبور از حادثه دیر است...

فکری برای پریشانی دل باید کرد...

  

نوشابه

این جانب آقا / خانم   آلوچه   صادره   از به تو چه!     دفاعیه ای به شرح زیر تهیه و تدارک دیده ام که خواهشمندم هر چه سریعتر به آن رسیدگی شود:

 

 ۱.  مسئولیت هرگونه خرابی، نقص و یا دود! در وسایل الکترونیکی منزل از قبیل رایانه، اتو، سشوار، رادیوضبط و ...  به عهده این جانب نمی باشد. لذا خواهشمند است به هنگام مشاهده موارد فوق الذکر از نگاه های معنی دار و امثالهم! شدیدا اجتناب شود.

 

۲. ناپدید شدن قریب نیم کیلو خرمالو، هیچ گونه ارتباط حقیقی یا حقوقی یا امثالهم! با همین جانب ندارد. گفتنی است تلاش برای کشف علت نتیجه ای دربر نخواهد داشت.

 

۳. مشاهده پیام های مرموز و مشکوک در اسناد، دفاتر، جزوات، تلفن همراه، رایانه، ای میل و پاچه شلوار! هیچ دلیل متقن و مستندی بر انجام آن از سوی این جانب نمی باشد. فلذا هر گونه اشارت و کنایه در این زمینه کان لم یکن تلقی می گردد.

 

۴. اتفاقاتی از قبیل گره خوردن سیم، اتصال جوراب ها به هم، رطوبت اضافی در نواحی مختلف! و ... (که  به دلیل جلوگیری از اشاعه منکرات از اشاره به آن خودداری می کنم) بخشی از حوادث طبیعی مترقبه! محسوب می شود و بسا نشات گرفته از توطئه استکبار در این مرز و بوم باشد.

 

۵. ...

 

بدین وسیله کلیه اتهامات مذکور و سایر موارد مشابه را از دامن خود پاک کرده و می شویم.

 

 

نبشته شد در تاریخ   امروز    توسط:   یک فروند آلوچه      امضا: (*×٪¤¤٪×*)

 

رونوشت: سازمان حمایت از آلوچه های خانگی

              انجمن دفاع از خلق مظلوم نما

              ائتلاف مردمی حزب رایحه نیک خواهان عدالت پرور اصول پرداز اعتدال گرای سبز

 

گل منگولا

عرضم به خدمت شما این که عرض شد: به تو هم میگن وبلاگ نویس؟! عرضه داشتم: آره! دوباره عرض شد: آخه من می خوام بدونم تو با چه رویی بلند شدی اومدی؟! عرضه داشتم: با همون رویی که بعضیا رفتن کاندید شدن! مجددا عرض شد: این چه وضعشه آخه؟! عرضه داشتم: از وضع بعضی سرویس دهنده های بلاگ که بهتره!* باز هم عرض شد: آلوچه هم آلوچه های قدیم! عرض دیگه ای نداشتم!

 

*در این قسمت نخواستم مستقیما نام سرویس دهنده بلاگفای مورد نظر... ببخشید سرویس دهنده ی بلاگ مورد نظر را ببرم!

 

توجه: آلوچه مورد نظر در دسترس نمی باشد. لطفا پس از شنیدن صدای جیغ کامنت خود را بگذارید!

سرشماری؟!

...

سرشماری عمومی نفوس و مسکن

آبان ماه هشتاد و پنج

آدم را در پاییز باید شمرد!

دو بچه کافی نیست هرگز (؟!)

این همه نفت و طلا و معدن!

"یک میلیون نفر وارد دانشگاه شدند."

انبساط فرهیختگی!

امکانات، هزینه، برنامه ریزی؟!

سرشماری عمومی بیکاران درس خوانده

علی ای حال!

جوجه را آخر پاییز باید شمرد.

سرشماری عمومی نفوس و مسکن

مساله این جاست بودن یا نبودن

"دانشجویی همین نزدیکی خود را به دار آویخت."

علت عاشق ز علت ها جداست!

علم بهتر است یا دختر؟!

فرار مغزها از کشور...

مساله این جاست رفتن یا ماندن

سرشماری عمومی نفوس و مسکن

...

 

 

پیوست: اگر چیزی نفهمیدید به من ربطی ندارد. خواستم در هاله ای از ابهام و ایجاز سخن بگویم! ظاهرا کلاسش بالاتر است. اون جوری هم نگاه نکنید! خیلی هم با ربط است!

جکوزی

 سلامی چو بوی خوش قرمه سبزی!

 می بخشید یک مدت نبودم. یک سر رفته بودم  فضا! خدا خیرش بدهد این انوشه خانم را که پای ما را به آسمان باز کرد! یک سری کارها را ردیف کردم برگشتم. سر راه هم به ماه سفارشات لازم را کردم تا دوباره آشوب به پا نکند!

 در وصف سریال های ماه رمضان همین بس که برای رفع تشنگی عارض از روزه واقعا قوی بود!

 "بر اساس آخرين تست انجام شده، 30 درصد از رانندگان اتوبوس و 58 درصد از رانندگان كاميون ها معتادند."  برو بابا!

- بفرمایید آقا.

- ...

- آقا... بفرمایید.

- ...

- با شما هستم آقاااا !

- شیـزی گفتـ ـ ـ ـ ـی؟!

با ترس و لرز 200 تومنی را ول می کنم. این که تاکسی بود؟!

 خوب الحمدلله اینترنت پر سرعت برای کاربران خانگی محدود شد. مسئول (؟) مربوطه (؟) در این باره توضیح قانع کننده ای داد و گفت: " سرعت بالا برای کاربران خانگی خطرناک بود! ما با این کار از سرعت غیر مجاز و تصادفات احتمالی جلوگیری کردیم و با یک تیر همه نشان ها را زدیم!"

هم چنین وی در مورد استفاده از کمربند ایمنی در حین استفاده از اینترنت پرسرعت گفت: "تا چند وقت دیگر به همت ما، این قانون هم به تصویب خواهد رسید و با افراد خاطی زد و خورد قانونی خواهد شد!"

وی در آخر افزود: " درصدد هستیم الباقی مشکلات را هم حل و فصل کنیم!!"

 

  - من بالقوه تو را دوست دارم اما بالفعل نه.

      - جوهر منو دوست داری یا ماهیتمُ؟!

 

  به مناسبت تعطیلات چند روزه و علافی ملت فیلم های سینمایی زیر به زودی از صدا و سیما پخش می شود:

"قورباغه ها هم عاشق می شوند"

"چند می گیری قورباغه شی؟!"

"دیشب قورباغه تُ دیدم آیدا"

و ...

"قورباغه آنلاین" !

 

  - من دیشب این گذاشتم توی یخچال. پس کو؟

     - (سوت!)

توضیح: این یک ماه هم قوه غذائیه از گزند شبانه من در امان نبود.

  

 "خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش/ نبماند هیچش الا هوس قمار دیگر"

خنک را که می گویم یک جور دیگر صفا می کنم اصلا!

 

 با تشکر از شتری!

حال کردی؟!

 

  "در آرامترین ساعات شب٬  

      شگفتا

       چه غوغایی برپاست٬

       در ضیافتگاه اندیشه ام

       و افکار٬

      چه بازار شامی برپا کرده اند."

 

 تشکر رسمی بابت چهار آلوچه با طعم های: زرشک، تمشک، زغال اخته و قره قوروت!

 fi j, ]i